......اوف شدنم
اینم از قیافه ی دنیز بعد از به یاد آوردن...اوف ها...
اوف اول:
زمین خوردنت تو حیاط بابابزرگ بابا
اوف دوم:
تو جلفا که رفته بودیم خونه ی دایی بابا واسه عید دیدنی شما نشسته بودین تو بغل آنا.چون اون هم مشغول صحبت کردن بود تو از این فرصت استفاده کرده و چاقو رو برداشته بودی و مشغول بریدن انگشت شست نازنین ات شده بودی.
اصلا هم جیک ات در نمی یومد.........
اون موقع متوجه شدم که سیب توی بشقاب خونی شده بود و خون داشت از دستت بیرون میومد.
هر موقع که جای زخماتو می دیدی دروغکی گریه میکردی و میگفتی:
لولاااااا شنده اوف اولموشااااااااااان ؟؟؟؟؟؟؟/
دنی ده اوف اولوب .بی ژحمت دنی یه چسب ویر توخداسین.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی