.......سیزده بدر 93
و اما ماجرای سیزده بدر.........
به علت مصادف شدن این روز با تولد بابایی هر سال جایی نمیریم و میشینیم خونه و واسه بابایی تولد میگیریم.......
چون امسال اولین سالیه که تو خونه ی جدیدمون با عمو مهدی و خاله جون همسایه هستیم و اونها هم نرفته بودن سیزده بدر , بنابراین تصمیم گرفتیم این روز رو تو حیاط خونمون بگذرونیم.......
فکر کردیم و تصمیم گرفتیم به جای اینکه بریم بیرون و شاهد از بین رفتن طبیعت باشیم بمونیم خونه و با یه کار عالی طبیعت و زنده کنیم......
بابایی و عمو مهدی رفتن و از گلخونه درخت خرمالو و گیلاس و زردآلو و چند تا هم گل رز خریدن و اومدن , من و خاله جون هم چای و میوه و کیک آوردیم تو حیاط و بعداز کاشتن درختها و گلها دور هم نشستیم و چای و میوه و در آخر هم کیک تولد بابایی رو خوردیم و باهم واسه بابایی تولد گرفتیم......
این درختها درست تو روز تولد بابایی کاشته شدند و با دنی خوشگل من هم 23 ماه فاصله ی سنی دارن...
البته دنی کوچولو هم کلی توپ بازی کرد و با گلهاهم بازی کرد و اونارو نازشون کرد......
در حین بازی هم هی داد میکشید و میگفت:
خالیییییییییی جون گه اوییییینیاخ
خالییییییییی جون بالاجا دوپ سنین بویوح دوپ منیم
فکر کنم کلمه ی خالیییییییییی جونو بیشتر از 100 مرتبه تکرارکردی......
متاسفانه چون آخر سر یادمون اوفتاد که عکس بگیریم و کیک خورده شده بود و فقط یه تیکه از اون باقی مونده بود....
بنابراین هنرنمایی مامانی و دنی سر آشپز با امکانات تزیینی کم با شکست مواجه شد و نتونست خودشو نشون بده.......
من و دخملی هم واسه بابایی یه شلوار کادو گرفتیم ومامان جون وباباجون هم یه روز قبلش به بابایی کادو داده بودن ......