.......افطاری توی باغ
اینجا هم رفته بودیم مرند ......
نسرین جون (دختر عمه ) مارو واسه
افطاری دعوت کرده بود باغشون........
خیلی خوش گذشت. اونقدر بازی کرده بودی که نگو....
از اونجایی هم که عاشق گل و درخت و سبزه ای
اصلا نمی خواستی که برگردیم.....
وقتی برگشته بودیم به مامان جون میگفتی :
رفته بودیم یه پارک بزرگ......
خواهر شوهر نسرین هم اونجا بود یه دختر ناز و مهربون
اسمش هم المیرا بود......
به کلکسیون دوستات یکی هم اضافه شد عزیزم.
اونقدر ازش خوشت اومده بود که هر لحظه دستاتو
مینداختی دور گردنش و هی بوسش میکردی.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی