........لمس بودنت
در مکتب تو آموختم:
- میشه با کوچیکترین وسایل دنیا هم خوشحال شد و خندید .
- میشه بعد از صدبار زمین خوردن باز هم بلند شد و برای مدتی که سرپا
- بودی برای خودت دست بزنی و بخندی.
- میشه تو اوج ناراحتی هم خندید.
- میشه وقتی کسی تو رو ناراحت میکنه اونو نازش کنی.
- میشه با وسایل پیش پا افتاده مثل در قابلمه بیشتراز وسایل تجملاتی خوشحال بود.
- میشه با صبوری به خواسته های خود رسید.
- میشه مدتی طولانی به تکان برگهای درخت زل زد و با شوق به پرنده های روی درخت نگاه کرد.
- .............
و همچنین فهمیدم:
- هر وقت از دورویی، دروغ، نفاق و نقاب بر چهره داشتن خسته و بیزار شدم، مقابل تو بنشینم و به چهره تو نگاه کنم. تمامی صداقت را خواهم یافت.
- هر وقت از عالم و آدم ناامید شدم، از روزگار خسته و مایوس شدم و از همه چی ناکام، مقابل تو بنشینم و به چهره تو نگاه کنم.امیدی به بلندای ابدیت را خواهم دید.
- هر وقت از ظلم خسته شدم، از ستم از بیرحمی، به چشمهای تو نگاه کنم. در آنها پر از رحم خواهم دید، عطوفت، محبت و لطافت را خواهم دید.
- هر وقت دلتنگ خدا شدم، به چهره تو نگاه کنم که خدا را در آن خواهم دید که تو نمایش زیبای خدایی و چهره تو جلوه خداست.
و برایت از خدا میخواهم:
در سایه ی پروردگارت شاد زندگی کنی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی