دنیزدنیز، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه سن داره

دنیز ماه نی نی مامان و بابا

.......لا لا گل پونه

1392/10/25 15:18
نویسنده : مامان رویا
315 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

باز شب رسید.........

وای خدای من.........

ای خدا خسته شدم......

 

اینا همش  جمله هاییکه شبا مجبورم می کنی بگم..

 

اون اول اول یعنی اون روزی که بدنیا اومدی شب اش کل بیمارستان و زدی به هم .حالا جای شکرشباقیه که بابایی واسمون اتاق خصوصی گرفته بود والا حتما مارو پرت می کردن بیرون.از همه اتاقا اومده بودن بیرون . یکی دعا می خوند فوت می کرد .یکی مگفت این بچه چشه؟

خلاصه طفلک مامان جون و من مونده بودیم باهات چی کار کنیم؟ هی می بردیمت پرستاری.اونا هم چندقطره سرم قندی می دادن و ساکت ات می کردن.

 

 

بعد نوبت به خونه رسید.وقتی از بیمارستان اومدیم خونه ی مامان جون تازه سبک جدید خوابیدن شروع شد.روزا همچین می خوابیدی که اگر بمب هم می افتاد بیدار نمی شدی ولی امان از شب.ساعت 11 شب استارت می زدی تا ساعت 5 صبحفقط گریه و داد و بیداد..... 

بیچاره بابایی وباباجون ومامان جون ومن تا کله سحر نوبتی تورو نگه میداشتیم .باباجون وبابا هم با حداقل 2 ساعت تاخیر به اداره می رفتند.البته بابایی یه موقع هایی زرنگی می کردو شبها میرفت خونه ی انا می خوابید.

این ماجرا 40 روز ادامه داشت.....

 

 

بعد اروم اروم افتادی رو غلطک ......

یا روی پاهام باید می خوابیدی اون هم باید 3 ساعت این ور اون ور می کردم تا بخوابی ویا باید کنارت درازمی کشیدم واونقدر به پشت ات میزدم تا بخوابی. یه موقع هایی هم من خوابم می گرفت و تو بیدار میموندی.

 

 

رفته رفته وقتی 1 سالت گذشت روزها حدود یه ساعتی می خوابیدی اونم با هزار خواهش و تمنا. شبهاهم از ساعت 8 شروع می کردیم تورو بخوابونیمت. من و بابا ونی نی شیطون بازیگوش دراز می کشیدیموهمه چراغارو خاموش می کردیم تا بخوابیم اما اون تاریکی ها هم کارساز نبود چون تو تو اون تاریکی هم پا می شدی راه می رفتی یا از روی من غلت می خوردی میشستی رو صورت بابا بعدش نوبت به بوسکردن می رسید (اول می گفتی ب دان :چشمامو بوس می کردی بعد می گفتی او دان :بینی مو میبوسیدی به این ترتیب بعد از بوسیدن ابرو ها . چانه .پیشونی .صورت  بالاخره رضایت می دادی

بخوابیم.خلاصه با هزار مصیبت بعد از یه ساعت و نیم معطلی بالاخره موفق به خوابوندنت می شدیم.بعد ازاون من می تونستم به کارام برسم. البته اونجاش شانس اورده بودیم که شب می خوابیدی تا ساعت9:30 صبح.ولی بعضی موقع هایی شبها تو خواب داد می کشیدی ( لولاااااا سوت ) ویا (جادید اوغ:بلیمی _گولیمی_ بودیمی ).صبح ها هم که از خواب بیدار می شدی .وقتی تو خواب پاچه شلوارت میرفت بالا داد می کشیدی میگفتی ( گی چی شین ده ).

 

 

 

 

ولی عیبی نداره همه ی این کارات واسمون شیرین بود.وقتی می خوابیدی انگار یه فرشته  خواببود.اونقدر معصوم می خوابیدی که نمی شد تشخیص داد که تو همون دخمل کوچولوی شیطون بلاهستی.......... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ماما مری
21 اسفند 92 1:05
سلام م م م چه دنیزه خوشگلی خدا حفظش کنه اسم کوشولوی منم دنیزه
مامان رویا
پاسخ
مرسی خاله جون.خدا دنیز شمارو هم حفظش کنه.