......یه خاطره ی خوب
اینم از عکس دنیز و عموی مامان جون.......
نمیدنین چند روزی که تهران بودیم
چه وابستگی بین اونا ایجاد شده بود
طوریکه وقتی برگشتیم خونه تاچند
روز هی گریه میکردی
و سراغ عمو جونو می گرفتی.....
از ایشون یاد گرفته بودی که بگی
یالله یولداشلار
هر موقع یاد ایشون می افتادی
این جمله رو تکرار می کردی......
انشالله وجود نازنینشون سالم
و سایه شون بالای سرمون باشه......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی