دنیزدنیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دنیز ماه نی نی مامان و بابا

.......شروع زندگی

        کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و آواز و شادی کاری ندارم. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. کودک ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که ...
19 بهمن 1392

......دنیز کوچولو کدبانو می شود

  ............  وقتی مامانی لباسهارو اتو می کشه تو هم اتوی اسباب بازیتو می یاری و لباسهای خودتو اتو می کشی وهی میگی جیزززززا             ..........  وقتی بابا می ره حموم ویا وقتی لباسهای کثیفت رو عوض می کنم قبل از اینکه چیزی بگم فورا خودت لباسها رو جمع می کنی و می بری جلوی لباسشویی پرت می کنی.در ضمن وقتی لباسشویی کار می کنه از ترست می چسبی به مامان.       ............ تنها کاریه که خیلی خوب بلدی.تا حالا 5 تا فنجون چای , 2 تا فنجون قهوه , در قندون کریستالی , 2 تا پیش دستی شکوندی.     .......... وقتی لباس هارو از ماشین لیاسشویی...
15 بهمن 1392

.......کودکان اگر

اگر با سرکوفت و عیب جویی بزرگ شوند آنها مقصر دانستن و بهانه جویی از دیگران رامی آموزند             اگر با خصومت و دشمنی بزرگ شوند جنگ و ستیز و کینه ورزی را می آموزند؛          اگر باترحم و احساس گناه بزرگ شوند، عدم اعتماد به نفس،را می آموزند         اگر با حسادت بزرگ شوند، تنگ نظری و نفرت را می آموزند         اگر کودکان با تمسخر و نادیده گرفته شدن بزرگ شوند خجالتی بودن و ترس از جمع را می آموزند       ...
13 بهمن 1392

........با تو سخن می گویم

             دخترم با تو سخن میگویم: گوش کن با تو سخن میگویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر   شاخه پر گل این گلزاری من در اندام تو یک خرمن گل میبینم گل گیسو، گل لبها، گل لبخند شباب من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم گل عفت، گل صد رنگ امید گل فردای امید،گل فردای سپید میخرامی و تو را مینگرم چشم تو آینه ی روشن دنیا بین است تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی؟! راست چون شاخه ی سرسبز برومند شدی؟! همچو پر غنچه درختی همه لبخند شدی؟!     دیده بگشای در اندیشه ی گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه ه...
13 بهمن 1392

.........رویایی شیرین

        گاهی رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی..... آرزوهایی پرشور که از میانشان چند تایی و یا همه برآورده شوند... آرزو میکنم که دوست داشته باشیم........... آنچه را که باید دوست بداریم و فراموش کنیم آنچه را که باید فراموش کنیم شوق آرزو میکنم و آرامش آرزو میکنم آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شویم و با خنده کودکمان زندگی کنیم و آرزو میکنم دوام بیاوریم در رکود و بی تفاوتی و ناپاکی روزگار و آرزو میکنم خودت و خودم و عشق زندگیمون ٣تایی با هم باشیم..................................                           &nb...
13 بهمن 1392

.......تیم مورد علاقه ام

       راستی تا یادم نرفته بگم که من کوچولو ترین هوادار تیم تراکتورسازی هستم.     وقتی با بابام فوتبال تراکتور رو تماشا می کنیم بابام می گه  goooooooool من هم داد می زنم دودورودودود   .......................   تی لاخ تول   می دونین تنها آرزومه که یه روز برم بازی رو از تو استادیوم تماشا کنم وبگم:   یاشاسین آذربایجان     ...
13 بهمن 1392

........بیست ویک ماهگی

          اين روزها مي گذرد ... وتوباتمام زيباييهايت روزبهروز بزرگتر مي شوي دختركم ...   شده اي تك اميد زندگي ما...   بالبخندپرمعني وصدادارت مارابه زيباتين لحظه هاي عميق نزديك ميكني...   باباي مهربان باتوبازي مي كندوتوعاشقانه به اومي نگري واوراميهمان لبخندهايت مي كني...   نمي توانم باهيچ كلمه اي لذت دركنارتوبودن راتوصيف كنم ...   لحظه هاي كنارتوبودن بكرترين لحظه هاييست كه ديگر هرگز تكرارنخواهدشد...   21 ماهه شدي عزيزكمممممممممم   به ياد لحظه لحظه هايي مي افتم كه تودر درونم رشد مي كردي ...   ومن ساعتها بي خواب ...
13 بهمن 1392

......پاک کن زندگی

       مداد گفت: متأسفم.   پاک کن گفت: چرا؟ تو هیچ کار اشتباهی نکرده ای.       جواب داد: چون تو به خاطر من اذیت می شوی هر وقت که من اشتباهی می کنم تو همیشه آماده ای که آن را پاک کنی ولی وقتی اشتباهاتم را پاک می کنی بخشی از وجودت را از دست می دهی و هر بار کوچک و کوچکتر می شدی پاک کن جواب داد:   درست است، اما برای من مهم نیست. می دانی! من برای همین ساخته شده ام. من ساخته شده ام تا هر   وقت تو اشتباهی کردی به تو کمک کنم با اینکه می دانم روزی تمام   خواهم شد و دیگری جای مرا خواهد گرفت من از شغلم ر...
13 بهمن 1392