.......شروع زندگی
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و آواز و شادی کاری ندارم. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. کودک ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که ...
نویسنده :
مامان رویا
17:53